محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

ورزشکار من

امروز پسرک مامان لوح گرفت، لوح پایان دوره کلاسهای ورزشی تابستونی. پسرم کلاس بازی و ورزش و همچنین کلاس فوتسال می رفت. خیلی مفید بود چون الان یاد گرفته خودشو سرگرم کنه تازه برای ما هم بازی درست می کنه. از فوتبال هم که اصلا هیچی نمی دونست خیلی چیزها یاد گرفته. دوستت دارم کوچولوی من، مخصوصا وقتی لباس ورزشی می پوشی و می ری تو کلاس تو کلاس فوتسال از همه کوچیکتر بودی، مربی برای اینکه آسیب نبینی تو رو می ذاشت دروازه بان ، تازه خودش هم مراقبت بود برای همین همه بچه ها دوست داشتن تو جزو تیمشون باشی . کلاس شنا هم که یکی دو هفته دیگه شروع می شه، خدا کمک کنه بتونم اون کلاست ببرم. بعد دیگه یکی دو ماه فقط مهد تا خدا چی بخواد. ...
28 مرداد 1392

بعد از تعطیلات تابستونی

امروز ٢٦ مردادماه تعطیلات تابستونی تموم شد. پسر گلم این هفته رو امتحانی می مونه پیش عزیزش ، شاید تا وقتی خواهرش به دنیا بیاد دیگه مهد نیارمش ولی نه دلم نمی یاد احساس می کنم ازش دور می شم آخه من کلی کیف می کنم تو همون نیم ساعت صبح و بعد از ظهر که می برمش مهد و برمی گردونمش، هر چند کمی برام سخت شده... راستی ٦ مرداد ماه رفتم سونو گفتن، نی نی قشنگ ما یه دختر نازپریه من از قبل اسم مهرسا رو انتخاب کرده بودم ولی بابایی اسمی رو انتخاب کرد که مانند خورشید در مقابلش هیچ بود اسمی که صاحبش ، خود آفتاب عالم تاب بود ، نام فاطمه و اینگونه نی نی خانوم ما اسم پیدا کرد فاطمه خانوم هرچند داداییش بهش می گه شیندرلا و از مواضع خودش پایین نمی یاد و می گه...
26 مرداد 1392
1